Web Analytics Made Easy - Statcounter

«گفتی حالی از خودم بنویسم. حالا دیگر هجده ماه است که از نان، عدس پلو با پنیر و نیمرو، پسته و... فقط یک خاطره در ذهنم مانده. هجده ماه است به قول پُل سلان صبح می نوشم و عصر می نوشم؛ یک سوپ آبکی که توش دو تا قارچ معلق می زند یا شیرموزی که برام می فرستند.»

ایسنا پلاس ـ سهیلا صدیقی: سال ۱۳۹۹ بود که آقای نویسنده خبر از ابتلایش به سرطان غدد لنفاوی داد.

بیشتر بخوانید: اخباری که در وبسایت منتشر نمی‌شوند!

او که این سال های سخت را در کشور آلمان سپری می کرد، در بیمارستان «شاریته» برلین به چندین عمل جراحی سنگین تن داد و شاید امیدوار بود بر این بیماری که سخت گریبانش را گرفته بود، چیره شود اما نشد. سرانجام قصه عباس معروفی، پنجشنبه ۱۰ شهریورماه ۱۴۰۱تمام شد و او که ما را در «سال بلوا» با خودش بر سر «پیکر فرهاد» برد و «سمفونی مردگان» را برایمان نواخت، به سرانجام رسید.

اینجا با هم روایت های عباس معروفی را از آن جنگ نابرابر مرور می کنیم:

شنبه از چشمم اشک می آمد، اشک هام مال تو!

گفتی از حال خودم بنویسم. حالا دیگر هجده ماه است که از نان، عدس پلو با پنیر و نیمرو، پسته، و ... فقط یک خاطره در ذهنم مانده. هجده ماه است به قول پُل سلان صبح می‌نوشم و عصر می‌نوشم. یک سوپ آبکی که توش دو تا قارچ معلق می‌زند، یا شیرموزی که برام می‌فرستند. فقط می‌نوشم و می‌نوشم. و کدام‌شان نگفته بود: «لذتی در خوردن هست که در نوشیدن نیست»؟

سرطان ویرانگرست و بدتر از آن جراحی‌هاش که بخش‌هایی از بدنت را بردارند، دور بریزند. یک تکه استخوان ساقم را گذاشته‌اند جای فک، نصف زبانم را از انتها برداشته تکه‌ای از ماهیچه رانم پیوند زده‌اند، هفت سانت شاهرگم را کوتاه کرده‌اند، دندان‌هام و بعد هم متاستازی که تومور مغزی شد و از جمجمه‌ام بیرون کشیدند. اگر بزرگواری و مراقبت رفیق‌های نازنینم پروفسور رحمان‌زاده، و پزشک خوبم بهمن مصلحی نبود، نمی‌دانم چی می‌شد. وجود فرشتگان به من می‌گوید تو خوش‌اقبال‌ترین آدم این شهری، و زندگی سرشار از امید و زیبایی است. می‌خواهم زنده بمانم، شهرزاد درونم را به‌هوش نگه دارم، داستان بنویسم و بلا از فرزندان مردم بگردانم. دیروز سورملینا بال‌هاش را گشود، بغلش کردم. دست‌های کوچولوش را دور صورتم کاسه کرد: «عباس! تو کی خوب میشی؟» گفتم خیلی زود. «یعنی چند تای دیگه بخوابم؟» انگشت‌هاش را روی صورتم شمردم. خندید و بوسم کرد. پس باید خوب شوم، کتاب‌های نیم‌کاره‌ام را تمام کنم و خیلی چیزهای قشنگ دیگر. جوان‌های کشورم، دانشجویان عزیزم که به دیدنم می‌آیند.  می‌خواهم زنده بمانم گرچه کم‌کار شده‌ام. نمی‌توانم شبی چهار ساعت یک نفس بنویسم. ولی با ورزش به خانه هدایت می‌روم، کتاب چاپ می‌کنم، می‌خوانم، می‌نویسم، کار می‌کنم. و کدام‌شان نگفته بود «لذتی در بیکاری هست که در کار نیست»؟

شنبه از چشمم اشک می‌آمد. یکشنبه مینا نگران نگاهم کرد: «بابا، چرا صورتت کج شده؟ زنگ بزن به آقای دکتر.» برای بهمن پیام گذاشتم. گفت: «عباس جون، این یه بیماریه به اسم فلج بِل. الان میام.» و تا دیروقت شب اینجا ماند. درد ندارم، خسته نیستم، فقط کند شده‌ام. بینایی‌ام دچار اختلال شده. شب‌ها یک چشمم باز می‌ماند و اشک می‌ریزد. لابد پروانه می‌گیرد. شب باز روباه اگزوپری آمد پشت در. براش نان بردم، به آسمان نگاه کردم برای پسرک دست تکان دادم. خندید، گفت: «آب!» گفتم همه اشک هام مال تو!

من هرگز به مرگ فکر نکرده ام

من هرگز به مرگ فکر نکرده‌ام. چیزی که ازش هیچ نمی‌دانم چرا باید ذهن مرا گرفتار کند؟ هنوز هیچ‌کسی از آن دنیا برنگشته که شکل و شمایل و دلیل حضور نکیر و منکر را برای ما تصویر کند، مرگ و نکیر و منکر بر زمین می‌زیند که آدم‌ها را به میخ و سیخ بکشند: «چی می‌پوشی؟ چی می‌نوشی؟ کجا بودی؟ چرا بودی؟» من می‌دانم که «عقبای هر آیینی شبیه دنیای آن است.» پس به زندگی فکر می‌کنم، جای ۹۸ بخیه‌ی دور گلویم پاک می‌شود، زبانم را باز می‌کنند و من بار دیگر می‌توانم سخن بگویم، غذا بخورم، در آینه به خودم لبخند بزنم، به قول آن دوست افغان: «سر باشد، کلاه پیدا می‌شود.» با بیماری می‌جنگم و هر روز که بیدار می‌شوم یک بار دیگر زندگی را آغاز می‌کنم به خودم می‌گویم «امروز اولین روز از بقیه‌ی زندگی توست.»

سال‌ها پیش در کانادا مهمان دانشجویم بودم که مرا برد پیش پدربزرگ سرخپوستش در یک روستای قرن‌های پیش. یکبار وقتی از کلمه خوب یا بد حرف زدم پدربزرگه گفت: «ما این دو تا واژه را در فرهنگ‌مان نداریم. هیچ چیزی لزوما خوب یا بد نیست، تو وقتی به دنیا آمدی زندگیت را گذاشته‌اند توی یک جعبه داده‌اند بغلت، همه چیز توش هست و مال توست، هر کار خواستی باهاش بکن؛ عشق، مرگ، خواب، بیماری، زمین، هوا، نان، آب بیداری، سیب، مار، عقرب، گل، زخم، پروانه.» آنجا زندگی من ورق خورد که با هر چیزی کنار بیایم، بی آن که سر خم کنم یا از جایگاهم فرود آیم. من یک انسانم که در فرهنگ باستانی ما ایرانی‌ها یک رای دارم و با انتخاب آزادانه‌ بهشت و دوزخ خویش را تعیین می‌کنم. جای هشتاد میلیون انسان نیستم، حتا جای فرزندم نیستم که براش تصمیم بگیرم. فقط یک رای دارم که سعی می‌کنم حرامش نکنم.

انتهای پیام

منبع: ایسنا

کلیدواژه: عباس معروفی سمفونی مردگان سرطان غدد لنفاوی هجده ماه

درخواست حذف خبر:

«خبربان» یک خبرخوان هوشمند و خودکار است و این خبر را به‌طور اتوماتیک از وبسایت www.isna.ir دریافت کرده‌است، لذا منبع این خبر، وبسایت «ایسنا» بوده و سایت «خبربان» مسئولیتی در قبال محتوای آن ندارد. چنانچه درخواست حذف این خبر را دارید، کد ۳۵۹۰۹۰۷۸ را به همراه موضوع به شماره ۱۰۰۰۱۵۷۰ پیامک فرمایید. لطفاً در صورتی‌که در مورد این خبر، نظر یا سئوالی دارید، با منبع خبر (اینجا) ارتباط برقرار نمایید.

با استناد به ماده ۷۴ قانون تجارت الکترونیک مصوب ۱۳۸۲/۱۰/۱۷ مجلس شورای اسلامی و با عنایت به اینکه سایت «خبربان» مصداق بستر مبادلات الکترونیکی متنی، صوتی و تصویر است، مسئولیت نقض حقوق تصریح شده مولفان در قانون فوق از قبیل تکثیر، اجرا و توزیع و یا هر گونه محتوی خلاف قوانین کشور ایران بر عهده منبع خبر و کاربران است.

خبر بعدی:

روایت سازنده مستند «مشتی اسماعیل» از شالیکاری

مهدی زمانپور کیاسری نویسنده، تهیه کننده و کارگردان، مستند سینمایی «مشتی اسماعیل» گفت: سال ۸۷ ایده‌ای به ذهنم رسید که مستندی درباره کاشت، داشت و برداشت محصول شالی بسازم؛ چرا که کاشت، داشت و برداشت محصول پر از حرکت، انرژی و زندگی بود. در مسیر شالیکاری زندگی جریان داشت؛ زندگی که برایم پر از خاطرات بود.

وی ادامه داد: همیشه فکر می‌کردم اگر در فیلمم مستقیم به کاشت، داشت  و برداشت محصول بپردازم شاید نتوانم آنگونه که شایسته است آن را به تصویر بکشم و شاید از حالت هنری خارج شود؛ لذا از آنجاییکه بیشترین خاطراتم در دوران کودکی شکل گرفته بود، با خود گفتم که باید از نگاه کودک بصورت غیر مستقیم به کاشت، داشت و برداشت محصول بپردازم. تا اینکه مشتی اسماعیل جلوی چشمانم آمد.

وی عنوان کرد: البته این ایده با کمک دوست عزیزم کوروش خواجوندی به ذهنم خطور کرد. در نهایت تصمیم گرفتم زندگی مشتی اسماعیل را به تصویر بکشم. زندگی پیرمرد کشاورز نابینای اهل دل. در سال ۸۹ یکسال تمام، کار، تلاش و زندگی این پیرمرد دوست داشتنی را ثبت و ضبط کردم. بهار سال ۹۰ هم تدوین و صداگذاری انجام شد و کار به اتمام رسید.

زمانپور توضیح داد: سپس فیلم به جشنواره‌های مختلف داخلی و خارجی ارسال شد که خوشبختانه در بیش از ٥٠ جشنواره فیلم انتخاب شد در بیش از ٣٠ جشنواره مهم دنیا جایزه گرفت؛ و جالب است بدانید تا کنون نزدیک به ٤٠٠ بار از تلویزیون (در شبکه‌های مختلف) پخش شد.

این کارگردان درباره معنویت مشتی اسماعیل توضیح داد: مشتی اسماعیل سراسر معنویت بود. وی حداقل ۶ ماه در سال را روزه می‌گرفت. وی مداح اهل بیت بود و عاشق امام حسین (ع). مشتی اسماعیل سراسر زندگیش امید بود. حال درونش خوب بود. من هم تلاش کردم این حال خوب را در فیلم جاری کنم و به همه دنیا نشان دهم؛ و البته همه معنویاتش را هم بصورت غیر مستقیم بیان کردم.

وی افزود: رفتن مشتی اسماعیل داغی در دل من گذاشت چرا که ما هر هفته با هم در طی این ١٤ سال در تماس بودیم و همیشه جویای حال هم بودیم. برنامه ریزی کرده بودم که در هفته اول خرداد او را به سفر کربلا ببرم؛ چون مش اسماعیل عاشق کربلا و اباعبدالله بود. البته ما قبلا با هم کربلا رفته بودیم، اما دوست داشتم امسال هم این سفر را تجربه کنم که سعادت نصیب من نشد و این حسرت بر دل من باقی ماند. مشتی اسماعیل خیلی خوش صحبت بود و همچنین طناز با هم خیلی شوخی می‌کردیم. 

زمانپور خاطرنشان کرد: این اواخر دائم می‌گفت «دیگر یواش یواش باید از این دنیا بروم» من به او می‌گفتم که سوال کردم گفتند مشتی اسماعیل تا ٩٦ سال زنده می‌ماند؛ مشتی هم با خنده می‌گفت؛ البته بی نفس؛ و آخرین بار هم که یک هفته قبل از فوتش زنگ زد، گفت که دیگر باید بروم و رفت. مشتی اسماعیل رفت، اما معنویت و امیدش همچنان زنده است و تا سال‌های سال مردم دنیا از آن بهره‌مند خواهند شد.

 

باشگاه خبرنگاران جوان فرهنگی هنری رادیو تلویزیون

دیگر خبرها

  • اتفاق باورنکردنی که باعث شد مورایس مسلمان شود | او گفت می‌خواهم مسلمان شوم، باید از کجا شروع کنم؟ | ماجرای مشاور مذهبی با آشنایی کامل به زبان انگلیسی
  • انسان مدرن اولیه تک‌شاخ سیبری را دیده بود
  • زخم‌های دیابت، کشنده‌تر از سرطان
  • روایت سازنده مستند «مشتی اسماعیل» از شالیکاری
  • مرور زندگی «آقای خاص» کشتی با روایت فرزاد حسنی
  • روایت برگزیدگان جشنواره «قهرمان ایران» از عملکرد رسانه ملی
  • آتش و فراموشی؛ روایت استاد فلسطینی از زندگی خانواده او در غزه
  • سردیس استاد عباس کمندی در سنندج رونمایی شد
  • ژاوی: حمایت بازیکنان باعث شد در بارسا بمانم
  • روایت یک دلداگی به همسر؛ مرد ایرانی ۲۵ سال در دریا سرگردان بود! +تصویر